[عنوان ندارد]
يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۸۸، ۰۶:۲۹ ق.ظ
روح سرکش بی قرار عاشق جوان من!
همیشه همین طور بوده ای؛
تو می روی و من پشت سرت می دوم صدایت می کنم و نمی شنویدستت را می کشم که نروی , مرا هم با خود می کشیتهدیدت می کنم , به من فاتحانه لبخند می زنی می روی بی محابا می روی...دل تنگ که می شویزخم دار که می شوی آزرده و خسته پا که می شوی. ..باید آرامت کنم و عقل و مصلحت را مرهم زخمت کنمتا باز کی به شوقی پر بکشی و من سراسیمه در پی ات بدوم...
۸۸/۰۸/۱۷