آبان نوشت

نظرات را منتشر نمی کنم :)

بایگانی
آخرین مطالب

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۸۸، ۰۹:۳۲ ق.ظ
امروز از صبح چند بار هنگام بلند شدن از روی صندلی ساق پایم به کناره ی میز خورده! هر با چشمانم را بسته ام و تا پنج شمرده ام که درد نکشم... چند بار وقتی خواسته ام ماگ چای را بردارم ,آرنجم به کناره ی شیشه ی میز ساییده شده!هر با چشمانم را بسته ام و تا پنج شمرده ام که درد نکشم... چند بار وقتی از در بیرون می رفتم ؛ در برگشته و به بازویم خورده!هر با چشمانم را بسته ام و تا پنج شمرده ام که درد نکشم... امروز از صبح بی حواسم انگار ؛ گیج و درگیر...یادم هست آن روزهای بی غم کودکی ام را ؛ مادر بزرگم یادم داده بود که هر بار زخمی برداشتم و درد داشتم تا پنج بشمرم که حواسم به شمردن پرت شود و دردم فراموشم شود! و من هنوز هم تا پنج می شمارم... نمی دانم! چند تا پنج تا باید بشمارم تا دردی که این روزها از زخم عمیق زندگی ام می کشم فراموشم شود... .
۸۸/۱۱/۱۱
آبان دخت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی