آبان نوشت

نظرات را منتشر نمی کنم :)

بایگانی
آخرین مطالب

زندگی، فهم ِ نفهمیدن هاست ...

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۱، ۱۰:۲۶ ق.ظ
این ، یکی از عوامل خوشایند ِ محل ِ کار ِ من است که  :  کنار ِ پنجره می نشینم . گاهی آفتاب خودش را سخاوتمندانه روی میزم پهن می کند ؛ و خواب به چشمانم هدیه می دهد و حرکت به پاهایم تا مهمان ِ ناخوانده را دور کند! گاه نسیم ؛ خودی نشان می دهد . اما در این میان و از پشت ِ کرکره ی کمی خاکی ِ روی شیشه ؛ پنجره ای همسایه ام است ، با پرده ی آویخته ی سُـــرخ ... سرخ ِ سرخ! از آن سرخ ها که من ؛ برای اتاق خواب می خواهم اش و برای اتاق کار یا هال زیادی می دانم اش. پرده ی آویخته ، زنده ست ! پرده باز می شود ، جمع می شود ، باد به وجدش می آورد ،  آفتاب مست اش می کند . زندگی ، انگار ، در خانه می رقصد ؛ از آن رقص ها که من حسرت اش را می خورم . زندگی ، انگار ، در خانه می خرامد ؛ دستی بر سر وروی خانه می کشد ، گردگیری اش می کند ، آشپزی می کند ، بچه ها را می بوسد ، انتظار می کشد. از آن خرامیدن ها که من هوس اش را می کنم . زندگی ، انگار ، در خانه شادی می پاشد ؛ می پرد ، می جهد ، گم می شود ...  باز پیدا می شود ؛ از آن شادی ها که من شایسته اش هستم . زندگی ، انگار ، در خانه زندگی می کند ؛ از آن زندگی ها که من زندگی نمی کنم!
۹۱/۰۶/۲۵
آبان دخت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی