تا باد چنین بادا
شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۱:۳۲ ب.ظ
بیدار که شدم بازوانش، پذیرا و دعوت کننده در برم گرفته بودند و بازدمش موهای پسسر و گردنم را
میرقصاند.
یادم افتاد که جغرافیای امن آغوشش، تاریخ صعب پشت سر را چنان به فراموشی سپرده که گویی
انسان امروز، پدران نخستینش را ... .
چشمانم را باز بستم و خودم را بیشتر سُر دادم در فضای اثیری بین سینه و دستانش.
هیس ... کسی مرا بیدار نکند!
۹۸/۰۲/۰۷