آبان نوشت

نظرات را منتشر نمی کنم :)

بایگانی
آخرین مطالب

۱۱ مطلب در فروردين ۱۳۸۸ ثبت شده است

جاده در انبوه مردمان همیشه تنهاست زیرا که دوستش نمی دارند ...
۰ نظر ۳۱ فروردين ۸۸ ، ۱۰:۳۲
آبان دخت
امروز از آن روزهاست از هفت صبح رو به پنجره ای که شهر را زیر پایم می گشاید نشسته ام ، هراز چند گاهی چشم از مونیتور می گیرم و به برج میلاد در غبار فرو رفته نگاه می کنم ،اس کیو ال سرور در یک پنجره باز است ؛ ویژوال استودیو در  یک پنجره و رشنال در پنجره ای دیگر و من از صبح حتا یک خط کد هم ننوشته ام.   امروز از آن روزهاست از هفت صبح رو به مونیتور نشسته ام ؛چای داغ  را در فنجانم می ریزم و مزه گس چای سرد را مزه مزه می کنم و به خاطرم می آورم که یادم رفته بنوشمش.   امروز از آن روزهاست که شنیدن صدای خنده دخترک که برایم شعر تازه اش را می خواند ،شوق را در دلم زنده نمی کند.   امروز از آن روزهاست که تلخ می خندم و به تلنگری گونه هایم خیس می شوند. نوشته های مثبت و انرژی بخش چسبیده به مونیتور را می خوانم و تنها به این می اندیشم که چه بی اندازه تنهایم.     امروز از آن روزهاست... .
۰ نظر ۲۹ فروردين ۸۸ ، ۱۰:۵۳
آبان دخت
سکوت نه از بی صداییست نفس هست و حرف هم... . شنیده ها و نشنیده ها.گفته ها و ناگفته ها. سکوت از نبودن بغض نیست. از بی دردی نیست. از خواب و رخوت و بی حوصلگی ،از روز مرگی و فراموش شدگی ،از عادت نیست. سکوت از فریاد های در گلو مانده است و نعره هایی که هیچ وقت شنیده نشد ،سکوت از فریاد های در گلو مانده است. جز سکوتی که گاه و بیگاه همدم فریاد است ؛ و گوشی نیست برای شنیدن! سکوتی نا خواسته که از رزوهای دور می آید ؛  از دل تنگی های فراموش شده ؛ از خیانت هایی که به روزگار شده ؛ از ... . نه انگار باز هم حرفی نیست.
۰ نظر ۲۶ فروردين ۸۸ ، ۰۶:۰۸
آبان دخت
توی تاریکی هرشب، دنبال کبریت می گردم، تا نیمه سیگار عمر را با طعم مونده و تلخش، دود کنم . توی تاریکی، همه چیز مثل هم میشه. منطق من کنار منطق دنیا  حجم مشابهی دارن.  نگران این نیستم که فلسفه من چرنده یا فلسفه کهنه و نخ نمای این دنیا. راستی ؛پیش تر ها چگونه رفاقت را ،خاطره را هجی می کردم؟ خاطرم نیست.خاطرم نیست... .
۰ نظر ۲۲ فروردين ۸۸ ، ۰۴:۰۶
آبان دخت
و من به گمان شریکی نا مرئی به رقص تنهایی خود ادامه خواهم داد ... .
۰ نظر ۱۸ فروردين ۸۸ ، ۰۷:۰۷
آبان دخت
هنوز هم  مثل چهارده سالگیم فکر می کنم باد بهاری که پرده اتاقم را آبستن می کند لبخند گشاده خداوندی است که آغوشش را باز کرده و منتظر حضور من است... .
۰ نظر ۱۶ فروردين ۸۸ ، ۰۷:۵۷
آبان دخت
هر بار فکر می کنم فائق آمدم! هر بار فکر می کنم قلبم را از حضورت تکانده ام هر بار پشت صاف می کنم ،به روبرو نگاه می کنم ،عزمم را جزم می کنم و "می خواهم"که دیگر نباشی نامت را به هیچ بهانه ای تکرار نمی کنم به خودم یادآور می شوم که دیگر هرگز "نمی توانم"داشته باشمت ،نمی توانم کلمه من را به انتهای نامت بچسبانم و بخوانمت ولی هنوز هم ؛هنوز همدیدن عکست حتا در پروفایل یاهو  کافیست تا از دست بروم... .
۰ نظر ۱۵ فروردين ۸۸ ، ۰۹:۱۵
آبان دخت
"دلم را ورق می زنم به دنبال نامی که گم شد در اوراق زرد و پراکنده این کتاب قدیمی به دنبال نامی که من به دنبال نامی که او به دنبال اویی که کو؟"   ـ قیصر امین پور
۰ نظر ۱۵ فروردين ۸۸ ، ۰۴:۳۳
آبان دخت
می دانم .خوب می دانم... اگر این روزها ذهن شریفم را درگیر افکار بی ثمر و بیهوده  کرده ام   فقط برای رهایی از اندیشه مقتدر مطلقی است که در ذهنم بی وقفه پرسه می زند؛ کودک گریز پایی را می ماند که در ذهنت می جهد ،می چرخد ، می شکند،می پاشد و در آخر خسته و آرام در گوشه ای به خواب می رود و تنها آن هنگام است که می توانی بالای سرش بنشینی، موهایش را نوازش کنی و مست معصومیتش شوی و از خاطر ببری که صبر از کف داده بودی... .  این روزها ،سخت فکرم درگیر خودم است.مدت ها بود فراموشش کرده بودم و در آینه دیگران دیده بودمش .   "من" کجای این زندگی ، این دنیا ایستاده ام... .
۰ نظر ۱۱ فروردين ۸۸ ، ۰۶:۴۴
آبان دخت
وقتی صبح توی آینه پلکهای بادکرده ام رو می بینم، یادم میفته که اون، همیشه و همه وقت باهام بوده و هست.  فقط بیشتر وقتها حواسم بهش نبوده.نفهمیدم و نمی فهمم. نمی دونم کی و کجا گیرش بندازم و اینهمه سوال رو که اینهمه سال یه گوشه دلم، جلوی چشماش نوشته ام، ردیف و پشت هم دوباره بچینم جلوش. توی تاریکی هرشب، دنبال کبریت میگردم تا نیمه سیگار عمر رو با طعم مونده و تلخش، دود کنم.توی تاریکی، همه چیز مثل هم میشه. منطق من کنار منطق دنیا، حجم مشابهی دارن. نگران این نیستم که فلسفه من چرنده یا فلسفه کهنه و نخ نمای این دنیا.کاش اینجا نبودم.میگن، فقط با اراده میشه ترک کرد. اما با کدوم اراده میشه واقعا "ترک" کرد ؟ دل خوش کرده ام به صدایی که از ته تهای دلم میگه :"اگه میخوای بری، پیش او که رفتی، بهش بگو از خدا بخواد تو رو ببخشه" می دونم اینبار هم که پیشش برم، باز یادم میره. اینبار به انگشتم، نخ میبندم...
۰ نظر ۱۱ فروردين ۸۸ ، ۰۵:۱۱
آبان دخت