آبان نوشت

نظرات را منتشر نمی کنم :)

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در دی ۱۳۸۹ ثبت شده است

خوب کردم ، گازش زدم ! آدم ؛ از اول هم ؛ ارزش بهشت را نداشت !
۰ نظر ۲۷ دی ۸۹ ، ۰۵:۳۰
آبان دخت
همین است ... همیشه خراشی است روی صورت احساس ، داری از بارش این حریر سپید بر شهر دود زده ات لذت می بری و زمستان را با جان و تن می بلعی که یاد ِ کودکان ِ بدون کفش و تن پوش می افتی  و به یک باره جوششی گرم ، گونه هایت را قندیل زده می کند ... .
۰ نظر ۲۰ دی ۸۹ ، ۱۰:۰۹
آبان دخت
برف نو! برف نو! سلام، سلام بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام پاکی آوردی ، ای امید سپید همه آلودگی‌ست این ایام راه شومی‌ست می زند مطرب تلخواری‌ست می چکد در جام اشکواری‌ست ، می کشد لبخند ننگواری‌ست ، می تراشد نام مرغ شادی به دامگاه آمد به زمانی که برگسیخته دام ره به هموار جای دشت افتاد ای دریغا که برنیاید کام کام ما حاصل آن زمان آمدکه طمع برگرفته‌ایم از کام خامسوزیم الغرض بدرود تو فرود آی برف تازه سلام احمد شاملو  پی نوشت : سپیدی برف ، سپیدم می کند .
۰ نظر ۱۹ دی ۸۹ ، ۰۵:۱۸
آبان دخت
از دور نگاه اش می کنم و از زوایای مختلف اش عکس می گیرم  ... جسد ِ مازوخیسمی ام را می گویم !
۰ نظر ۱۴ دی ۸۹ ، ۰۸:۰۳
آبان دخت
انگار ، نکته ی تمام قصه های کودکی ؛ همان کلاغی بود که هرگز به خانه نمی رسید ؛ من چه دیر آموختم ... .
۰ نظر ۰۳ دی ۸۹ ، ۱۶:۲۴
آبان دخت