آبان نوشت

نظرات را منتشر نمی کنم :)

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

این ، یکی از عوامل خوشایند ِ محل ِ کار ِ من است که  :  کنار ِ پنجره می نشینم . گاهی آفتاب خودش را سخاوتمندانه روی میزم پهن می کند ؛ و خواب به چشمانم هدیه می دهد و حرکت به پاهایم تا مهمان ِ ناخوانده را دور کند! گاه نسیم ؛ خودی نشان می دهد . اما در این میان و از پشت ِ کرکره ی کمی خاکی ِ روی شیشه ؛ پنجره ای همسایه ام است ، با پرده ی آویخته ی سُـــرخ ... سرخ ِ سرخ! از آن سرخ ها که من ؛ برای اتاق خواب می خواهم اش و برای اتاق کار یا هال زیادی می دانم اش. پرده ی آویخته ، زنده ست ! پرده باز می شود ، جمع می شود ، باد به وجدش می آورد ،  آفتاب مست اش می کند . زندگی ، انگار ، در خانه می رقصد ؛ از آن رقص ها که من حسرت اش را می خورم . زندگی ، انگار ، در خانه می خرامد ؛ دستی بر سر وروی خانه می کشد ، گردگیری اش می کند ، آشپزی می کند ، بچه ها را می بوسد ، انتظار می کشد. از آن خرامیدن ها که من هوس اش را می کنم . زندگی ، انگار ، در خانه شادی می پاشد ؛ می پرد ، می جهد ، گم می شود ...  باز پیدا می شود ؛ از آن شادی ها که من شایسته اش هستم . زندگی ، انگار ، در خانه زندگی می کند ؛ از آن زندگی ها که من زندگی نمی کنم!
۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۱ ، ۱۰:۲۶
آبان دخت
دلم می خواهد تنم را بی پروا بسپارم به ماسه های گرم ِ ساحلی دور ... دور از دسترس  ؛ و آفتاب را می خواهم که در آغوش ام بگیرد  ، و درخشان ام کند . دلم حرکت ِ باد بین گیسوان ام ، روی سر شانه هایم را می خواهد ؛ و بوی دریا را . دلم آرامش ، سبکی ، خلاء ، پرواز ... می خواهد .
۰ نظر ۲۰ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۴۴
آبان دخت
دلم می‌خواهد بنویسم‌اش ولی کلمه نمی آید ... گُریز پاست ؛ پدرسوخته !  نمی‌دانم چگونه می‌شود توصیف کرد این حسی را که ناخن می‌کشد روی پوستم ، هر بار ؛ ممتد و طولانی ... خراش می‌اندازد . بی که بیآزارد ، یادم می آورد ... . می گذرد ، می رود ؛ بی که ردّ اش بر تنم بماند .
۰ نظر ۰۴ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۴۹
آبان دخت