آبان نوشت

نظرات را منتشر نمی کنم :)

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۰ ثبت شده است

از هر کشو ، یک بغل کاغذ در می آورم و می گذارم روی میز ... برگ به برگ ، نگاهشان می کنم : دیاگرام های به هم چسبانده شده ی یکی از دیتابیس  ها ، داکیومنت های ایزوی فلان پروژه ، نقاشی دخترک از روزی که به اداره آمده بود ؛ با آن رنگ های خیال انگیزش ، برگه های تشویق از مدیر ارشد ؛ که لبخندی از غرور بر لبانم می نشاند ، برگه های مرخصی ساعتی  ؛ که چه روز های عاشقانه ای را برایم تداعی می کند ، خلاصه پلان های توسعه ی پروژه ها ، کارنامه ی کلاس اول پسرک و  حس پر تپش مادری ، گانت چارت های پروژه ها ، نوت هایی که از جلسات مختلف برداشته بودم  ؛ با تمام نقاشی ها و اشکال هندسی که از سر بی حوصلگی دور و برشان ترسیم شده ، تعداد زیادی کارت های کوچک ِ "تولدت مبارک" ؛  که پارسال همکاران ام از جلوی نگهبانی تا روی دکمه ی پاور سیستم ام برایم چسبانده بودند ، حکم های استخدامی سالیان گذشته ، جزوات ِ کلاس های آموزشی ضمن خدمت  ، . . . تک تک نگاه شان می کنم و چشمانم قطره قطره خیس می شوند ! یک دهه ... کم نیست ! چندین جفت چشم ِ خیس ، نوازش گرانه بدرقه ام می کنند ، و من می روم تا از نو آغاز کنم ... .
۰ نظر ۲۶ مهر ۹۰ ، ۱۲:۲۱
آبان دخت
ببین ! انگار ؛ چند زن ِ کولی ِ سیاه چرده ، در دل من نشسته اند و چاقو تیز می کنند ، روی پای هرکدامشان ، سر ِ پسرک ِ کثیف ِ سیاهی است که از لاغری ؛ دنده هایش پیداست و زیر پوش ِ چرک ِ پاره پاره ای به تن دارد. هر چند دقیقه یک بار ، یکی از پسرها می میرد و مادر ِ سیاه چرده اش مویه کشان ، جنازه اش را به دوش می گیرد . باز ، صحنه تکرار می شود و یکی دیگر از پسرها می میرد . ... تو می خندی و نمی دانی که در جای جای دل ِ من زنان کولی ِ سیاه ، منتظرند ... چاقو ها را پیچیده اند لای پارچه ی نرم ِ سفیدی که مثل پیرآهن های تو بوی نا گرفته و از خشم و نفرت ، به سینه می کوبند ! تو می خندی و از چشمان ِ من ، خون می پاشد روی صورت ات ... هیچ شمرده ای ؟ چند وقت است به مزّه ی خون ِ من عادت کرده ای !؟
۰ نظر ۲۵ مهر ۹۰ ، ۰۹:۱۱
آبان دخت
" دوستت دارم "  هایت در پیله ، پروانه می شوند  ، با لب هایم ... .
۰ نظر ۱۳ مهر ۹۰ ، ۱۰:۳۰
آبان دخت