همیشه راهم را دور می کنم که از او خرید کنم !
دختر ِ زیبای ِدوست داشتنیای است ، با دو چمنزار به جای چشمان !
پیشنهادهای خوبی میدهد : این رنگ کرم پودر با آن رنگ رژ گونه بهتر است ، لبهایت سُرخنارنجی باشند ،
زیباتر میشوی ، شیرینی آن یکی عطر ، روزهای ابریات را شفاف و تلخی این یکی مرموزت میکند !
اینبار ... خرید کرده بودم و داشتم خداحافظی می کردم که مدادی پیشنهاد داد و من ِ سرخوش از بوی ِ بهار و
هوای نوروز خریدمش !
حالا ... هر بار مداد از روی صورتم می گذرد تا به چشمم برسد ،
بوی جنگلزار در مشامم میپیچد ، بوی زندگی .
تو گویی درختان ِ سبز ِ غزلخوانی که به گنجشک ها پناه میدهند و به پروانه های مست لبخند میزنند .
چشمهایم را می بندم و مداد را نفس ِ عمیق میکشم :
در جنگلزاری بیانتها ، میدوم و موها و دامنم به دنبالم میرقصند !
حتا تصورش هم هزار پرندهی مهاجر را در دلـم هِــی می کند !
۰ نظر
۱۲ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۴۵