مشت می کوبم بر در پنجه می سایم بر پنجره ها من دچار خفقانم؛خفقانمن به تنگ آمده ام از همه چیزبگذارید هواری بزنمآیبا شما هستم این درها باز کنیدمن به دنبال فضایی می گردملب بامی ؛سرکوهی؛دل صحراییکه درآن جا نفس تازه کنمآهمی خواهم فریاد بلندی بکشمکه صدایم به شما هم برسدمن هوارم را سر خواهم دادچاره درد مرا باید این داد کنداز شما خفته ی چند؟چه کسی می آید با من فریاد کند؟
فریدون مشیری