آن روزها ...تو چه کودکانه هر چه مرهم داشتی ، رو کردی ؛ وقتی دیدی از نشان دادن ِزخمهایم شرم دارم !حالا ... تمام غرور من از با تو بودن این است که از پشت پنجره ای که تو باز کردهای ، گاهی خدای تو را میبینم که ساده و صبور ،آب و خاک و هوا و درخت را نوازش میکند .و تو آن طرفتر ، در سایه سار ِ یک درخت ، آوازهای خدا را زمزمه میکنی .
۰ نظر
۲۹ بهمن ۹۲ ، ۰۵:۳۲