پنجره
شنبه, ۲ خرداد ۱۳۸۸، ۰۶:۳۹ ق.ظ
۱-
کنار پنجره آشنای اتاقم می نشینم و سرم را بر دامانش تکیه می دهم
گاهی می اندیشم که از تمام این خانه و اهالی آن ؛ تنها این صندلی ,این پرده و این چشم انداز مرا می بینند و دل تنگم می شوند...
از بین انبوه رنگهای سبز که سرک کشیده اند
یاس زرد و خوشبوی من خود نمایی می کند و اندکی دورتر روی درخت کوتاه قد دو پرنده عاشقانه لانه دارند و واله دور هم می گردند...
بابت پنجره ام خدا را شکر می کنم... .
۸۸/۰۳/۰۲