از نامه های فروغ به ابراهیم گلستان
چهارشنبه, ۲ دی ۱۳۸۸، ۱۲:۰۶ ب.ظ
خوشحالم که موهایم سفید شده و پیشانیم خط افتاده و میان ابروهایم دو تا چین بزرگ در پوستم
نشسته است. خوشحالم که دیگر خیالباف و رویائی نیستم.
دیگر نزدیک است که سی و دو سالم بشود.
هر چند که سی و دو ساله شدن یعنی سی و دو سال از سهم زندگی را پشت سرگذاشتن و
به پایان رساندن. اما در عوض خودم را پیدا کردم...ذهنم مغشوش و دلم گرفته است و از تماشاچی بودن دیگر خسته شدهام. به محض این کهخانه برمیگردم و با خودم تنها میشوم یک مرتبه حس میکنم که تمام روزم به سرگردانی وگم شدگی در میان انبوهی از چیزهائی که از من نیست و باقی نمیماند گذشته است...تا به خودِ آزاد و راحت و جدا از همهی خودهای اسیر کنندهی دیگران نرسی به هیچ چیز نخواهیرسید.
تا خودت را دربست وتمام و کمال در اختیار آن نیروئی که زندگیش را از مرگ و نابودی انسان
میگیرد نگذاری موفق نخواهی شد که زندگی خودت را خلق کنی...
۸۸/۱۰/۰۲