حیف از این قلب ...
يكشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۸۹، ۰۶:۴۹ ق.ظ
اینکه مدام به سینه ات می کوبد ، قلب نیست؛
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین ، آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش کرده است.قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس .
اما کیست که باور کند در سینه اش ، نهنگی می تپد! آدم ها ،
ماهی را در تنگ دوست دارند
و قلب ها را در سینه ...
ماهی اما وقتی در دریا شناور شد، ماهی ست
و قلب وقتی در خدا غوطه خورد، قلب است.
هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تنگی نگه دارد ؛
تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری؟
و
چه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شود و وقتی دریا مختصر می شود
و
وقتی قلب خلاصه می شود و
آدم، قانع.
این ماهی کوچک اما بزرگ خواهد شد
و این تنگ بلورین، تنگ و سخت خواهد شد و این آب ته خواهد کشید.تو اما کاش قدری دریا می نوشیدی
و کاش نقبی می زدی از تنگ سینه به اقیانوس.
کاش راه آبی به نامنتها می کشیدی و کاش این قطره را به بی نهایت گره می زدی.
کاش ...
بگذریم ...
دریا و اقیانوس به کنار.
نامنتها و بی نهایت پیشکش.کاش لااقل آب این تنگ را گاهی عوض می کردی .
این آب مانده است و بو گرفته است.
و تو می دانی آب هم که بماند می گندد،
آب هم که بماند لجن می بندد.
و حیف از این ماهی که در گل و لای، بلولد و
حیف از این قلب که در "غلط" بغلتد!
از نوشته های عرفان نظر آهاری
پی نوشت : برای دوستی که ، این روز ها سخت نگران ِ نهنگ ِ سینه اش هستم ... .
۸۹/۰۵/۱۰