سعی کن جاخالی بدهی !
دوشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۰، ۰۹:۱۱ ق.ظ
ببین !
انگار ؛ چند زن ِ کولی ِ سیاه چرده ، در دل من نشسته اند و چاقو تیز می کنند ،
روی پای هرکدامشان ، سر ِ پسرک ِ کثیف ِ سیاهی است که از لاغری ؛
دنده هایش پیداست و زیر پوش ِ چرک ِ پاره پاره ای به تن دارد.
هر چند دقیقه یک بار ، یکی از پسرها می میرد و مادر ِ سیاه چرده اش مویه کشان ،
جنازه اش را به دوش می گیرد .
باز ، صحنه تکرار می شود و یکی دیگر از پسرها می میرد .
...
تو می خندی
و نمی دانی که در جای جای دل ِ من زنان کولی ِ سیاه ، منتظرند ...
چاقو ها را پیچیده اند لای پارچه ی نرم ِ سفیدی که مثل پیرآهن های تو بوی نا گرفته
و از خشم و نفرت ، به سینه می کوبند !
تو می خندی
و از چشمان ِ من ، خون می پاشد روی صورت ات ...
هیچ شمرده ای ؟
چند وقت است به مزّه ی خون ِ من عادت کرده ای !؟
۹۰/۰۷/۲۵