من
سه شنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
فکر می کنم ، بخش بزرگی از زندگی من در ذهنم می گذرد .
گاهی ، چیزها بیش از آن که عینی باشند ، تعبیر ِ ذهنی دارند ، برایم ... .
شکلشان می دهم ، کلمه شان می کنم و با کلمات ِ ذهنم عشق بازی می کنم .
گاهی ، کلمات بزرگ می شوند و مرا می بلعند و گاه نوازشم می کنند و در آغوش ام می کشند .
شاید از همین روست که این قدر هویت ِ واژه ها برایم مهم است و آدم های تاثیرگذار ِ زندگی ام ،
همیشه کسانی بوده اند که خوب بلدند کلمات را به جا و به زمان ، به جا آورند .
و خُب ...
ناگزیر آدم هایی که کلمات را نمی شناسند ؛ در دنیای ذهنم بالنده نمی شوند !
پی نوشت :
واژه را می بویم ، مزه مزه می کنم ، لمس اش می کنم ، باورش می کنم بر نوشته ؛
چونان واژه واژه ی انگشتانت ، بر تیره ی پشتم !
۹۰/۰۹/۲۹