برزخ
پنجشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۰، ۰۴:۰۲ ب.ظ
گاهی مدّت هاست ، چیزی تمام شده ،
چیزی درون ِ آدم تمام شده است .
اما آن بیرون ، بیرون از من ؛ هنوز به حیات خود ادامه می دهد ؛
هنوز راه می رود ، هنوز حرف می زند ، هنوز می خندد ، هنوز فریاد می کشد ، هنوز زندگی می کند .
هیچ کس نمی داند ، چه بر سر ِ زن آمد !
اتفاق های امروز ، در امتداد دیروز است و هفت سالِ پیش و دوازده سالی که گذشت .
مثل همیشه ؛
اما
این جا قتلی رخ داده است ! این جا چیزی مُرده است ،
هیچ چیز مثل دیروز نیست !
سرگیجه که می آید می نشیند پهلوی انزجار ، سیگاری می گیراند و ... فراموشی .
۹۰/۱۰/۲۹