من تمام سعی ام را می کنم!
هر روز صبح بدون استثناء
هر پاره فکر گریز پایم را از جایی و خاطره ای جمع می کنم,به اشک چشم به هم می چسبانم ,خودم را ،ذهنم را تشویق می کنم ,خودم را ،حسم راتهدید می کنم ,ماسکی که روی آن لیبل آرامش دارد را از کشوی میزم بر می دارم,به چهره می زنم .
همه مرا می بینند و تحسینم می کنند ؛تاییدم می کنند ؛مثالم می زنند؛ چهره ام آرام است و لبخندی کنج لبم ؛می دانم می خواهم چه کنم ؛دغدغه ندارم ؛پریشان نیستم ؛کارم را خوب انجام می دهم ؛خوب حرف می زنم ؛خوب تعارف می کنم ؛ خوب تحلیل می کنم ؛در همه جنبه های زندگیم پیشرفت دارم ؛کج خلق و بی قرار و بی هدف نیستم ؛قابل اطمینانم؛ هوشمندم ؛ پروژه ای نیست که من به آن تزریق شوم و پیش نرود؛کاری نیست که بخواهم بشود و نشود؛همه مرا می بینند و تحسینم می کنند؛تاییدم می کنند... .
هر شب بدون استثناء
وقتی همه خوابند و مرا نمی بینند,ماسک از چهره بر می دارم ,دلتنگ و بی قرارم ؛بارانی و بی پناه ؛باز کودکی می شوم که جز انگشت بزرگ پدر در کف دست نحیفش هیچ ندارد و به ناچار می دود تا به قدم های بلند پدر برسد ؛ خودم را،ذهنم را دلداری می دهم ؛برای خودم،حسم دل می سوزانم و همیشه همیشه همین لحظه است که فوران سوزان اشک گونه هایم را داغ می کند و سردی مُهر سجاده ام تنها آرامشم است.