پیش تر ،
به حافظه ام و خاطراتش ، اتّکامی کردم
تا شاید تحمل ِ تنهایی ها و مصرع های بی قافیه برایم راحت تر شود .
اما ،
این روزها ،
می اندیشم که
شاید یک نخواستن ،
آری ...
یک "نخواستن" ، بال ِ پرواز ِ من شود !
می دانی ؟
داشتن اطلاعات ِ زیادی خوب نیست !
همین که ندانی و در سایه ای از ابهام ، آن چه را دوست داری تصور کنی ،
همین که خوش باشی با خیالی خوش ، خوب است !
با دانایی ِ زیادی ، روح ات را آزار نده ، دختر !
تمامش کن !
این همه هراس ِ شاید فقدان را ... تمامش کن .
پی نوشت :
شده دلت برای خودت بسوزد و بنشینی برای شرافت انسانی ات اشک بریزی ؟
امشب از آن شب هاست ... .