می دانی ؟
دیده ای که انگار ، یاد گرفته ای یا یادت داده اند ؛ نمی دانم ؛
که پرسوناژها را درست بچینی ،
مهر ه ها را خوب انتخاب کنی ،
کُری بخوانی ؛ طوری که هم بازی ات دستت را نفهمد ،
اول شخص ِ خودت ؛ خودت باشی ،
ماسک هایت را به موقع به صورت بزنی ،
حواست جمع باشد ،
به موقع حرف بزنی ،
به موقع سکوت کنی ،
...این همه ،
شاید سبب ِ همان جاهایی است در زندگی
که
تو تمام ماسک هایت را نشان می دهی ؛
دارایی هایت را روی میز می گذاری ؛
دستت را رو می کنی ،
می گویی : ببین ! این منم !
و فکر می کنی باید باورت کنند ...
اما به تو لبخند می زنند و فکر می کنند ،
مثل همیشه برگه ای در آستینت قایم کرده ای ... .