آبان نوشت

نظرات را منتشر نمی کنم :)

بایگانی
آخرین مطالب
امروز صبح ، پشت ِ فرمان ... داشتم فکر می کردم ؛ شبیه ِ آغوش ِ تو شده ام !
۰ نظر ۲۰ آبان ۹۱ ، ۱۰:۰۱
آبان دخت
تصور می کنم ؛ دراز کشیده‌ام روی مبل، چشم‌هایم را بسته ‌ام. خوش‌ ام. شمد نازکی کشیده ام  رویم. نور نارنجی ملایمی ریخته روی چوب میز ، موسیقی برای خودش جاری ‌ست ...  آرام ، و من خیال می‌کنم این گوشه ‌ی ساکتِ دنیا، زمین چه آرام‌تر می‌چرخد ، هوا چه سبک‌تر است، زمان چه خوشایندتر می‌گذرد ، و من چه حالِ خوشِ یواشِ مطبوعی دارم برای خودم.  تو نشسته ای آن کنارتر ، با یک کاغذ و قلم ، یا یک لپ تاپ شاید ... می نویسی ، بی‌حرف.   این‌جا می‌شود که زمان بایستد دنیا بایستد هیچ‌چیز نچرخد ؛ واژگون نشود ؛ نریزد هرگز.    تو خیال کن ؛ بوی خوراک چینی، بوی کته‌ ، بوی دود مطبوع تازه، بوی چای و زولبیا بامیه ، بوی سبزی‌ پلو با کوکو هم گه‌گاه بپیچد توی اتاق.    این‌جا می‌شود زمان بایستد آدم برود ، بماند ،  بازنگردد ، هرگز .   منتظر می‌مانم  ...
۰ نظر ۱۵ آبان ۹۱ ، ۱۱:۱۰
آبان دخت
عاشق ِ نامم می شوم ؛ وقتی ... تو صدایم می کنی !
۰ نظر ۱۳ آبان ۹۱ ، ۰۸:۵۴
آبان دخت
روزهایی ... که اگر بوسه را از شعرهای زیر ِ لب اش برداری ؛ تنها خیال است که می ماند  و  یک آغوش ِ یـتـیـم  ... .
۰ نظر ۰۹ آبان ۹۱ ، ۰۸:۳۹
آبان دخت
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم ؛ تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم ؛ تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم . برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت ؛ لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم ؛ تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم ؛ برای پشت کردن به آرزوهای محال ؛ به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم ؛ تو را برای دوست داشتن دوست می دارم . تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم ؛ تورا برای لبخند تلخ لحظه ها ؛ پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم ؛ تو را به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم ؛ تو را برای دوست داشتن دوست می دارم . تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ... دوست می دارم . تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ... دوست می دارم . برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه ؛ تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست می دارم ؛ تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم ...  دوست می دارم ...  - پل الووار - ترجمه ی احمد شاملو
۰ نظر ۰۶ آبان ۹۱ ، ۰۷:۵۴
آبان دخت

.

نقطه ی پایان در فال ِ من باش !
۰ نظر ۰۳ آبان ۹۱ ، ۰۸:۲۰
آبان دخت
تنگدلم از دل تنگی ات  ؛ تنگ دیده ام از نادیدن ات ؛ تنگ نظرم به ناظرانت ... .
۰ نظر ۲۶ مهر ۹۱ ، ۰۶:۱۲
آبان دخت
گم شده ام ...  چون کودک ِ انگشت ِ مادر گم کرده در ازدحام ِ بازار ؛ با همه ی خواهر بزرگتری ام ... خواهر های کوچک ِ بزرگ ام را گم کرده ام ! حالا دیگر ... قارّه ها ... فاصله داریم ، زرد  ،   سُرخ  ،   سپید ... فاصله فاصله فاصله
۰ نظر ۲۵ مهر ۹۱ ، ۰۶:۲۷
آبان دخت
دیدی آخر دنیا ، دسترسی ام را به دستان ات کم کرد ؟  دیدی آخر فاصله مان ، شد پهنه ی گیتی ؟ دیدی آخر کم آوردم ات ؟ دیدی آخر پرواز ِ تو و پر شکستن ِ من مُقارن شد ؟  دیدی ؟ شش سالگی ِ نیمه تمام ِ من ؟ دیدی آخر ... بهارانه ی هر سال ِ من ؟ خواهرک ِ من  ...
۰ نظر ۲۲ مهر ۹۱ ، ۱۰:۳۷
آبان دخت
روزهایی گــَس ... گــَس ؛ چون گسی ِ خرمالو در دهان ِ کودکی ناشکیبا ؛ دل خوشی ام ... گوشوار هایی ست از جنس ِ نجواهای تو بر بناگوش ام ... .
۰ نظر ۱۷ مهر ۹۱ ، ۰۶:۴۶
آبان دخت