تصور
می کنم ؛
دراز
کشیدهام روی مبل، چشمهایم را بسته ام.
خوش
ام. شمد نازکی کشیده ام رویم.
نور
نارنجی ملایمی ریخته روی چوب میز ، موسیقی برای خودش جاری ست ... آرام ،
و
من خیال میکنم این گوشه ی ساکتِ دنیا، زمین چه آرامتر میچرخد ، هوا چه سبکتر
است،
زمان
چه خوشایندتر میگذرد ،
و من چه حالِ خوشِ یواشِ مطبوعی دارم برای خودم.
تو
نشسته ای آن کنارتر ، با یک کاغذ و قلم ، یا یک لپ تاپ شاید ... می نویسی ، بیحرف.
اینجا
میشود که زمان بایستد دنیا بایستد هیچچیز نچرخد ؛ واژگون نشود ؛ نریزد هرگز.
تو
خیال کن ؛
بوی خوراک چینی، بوی کته ، بوی دود مطبوع تازه، بوی چای و زولبیا بامیه ،
بوی
سبزی پلو با کوکو هم گهگاه بپیچد توی اتاق.
اینجا میشود
زمان بایستد آدم برود ، بماند ، بازنگردد ، هرگز .
منتظر میمانم ...