آبان نوشت

نظرات را منتشر نمی کنم :)

بایگانی
آخرین مطالب
من خوبم ، خیالت راحت ...  خیالم با خیال آرام تو آرام می گیرد . من از هیچ چیز دلگیر نمی شوم ، و خستگی ، جامه ی کهنه ای است که به قامت من کوتاه است . من خوبم ،  مرد صبور کوچک من ! . . . مادرها از این دروغ ها زیاد می گویند ... .
۰ نظر ۲۸ آذر ۸۹ ، ۱۲:۴۳
آبان دخت
ساده دلی ابراهیم را ببین ... بت ها را شکست ؛ ولی باورها را ، که غیر از خودت می تواند بشکند ؟
۰ نظر ۲۰ آذر ۸۹ ، ۲۱:۵۰
آبان دخت
پیش تر ؛ آموخته بودم که گاه ، نقابی باید ، تا دل نازک ِ نگران مادر را نلرزانم از دغدغه ی دختر ... این روز ها ؛ دیگر نقابی می خواهم برای آرام کردن ِ خیال ِ تُرد ِ دخترک ... . نمی دانم ؛ وسط این ماسک ها ، " من " کجا ایستاده ام !؟
۰ نظر ۱۹ آذر ۸۹ ، ۱۴:۵۷
آبان دخت
می دانی ؟ دیده ای که انگار ، یاد گرفته ای یا یادت داده اند ؛ نمی دانم  ؛ که پرسوناژها را درست بچینی ، مهر ه ها را خوب انتخاب کنی ، کُری بخوانی ؛ طوری که هم بازی ات دستت را نفهمد ، اول شخص ِ خودت ؛ خودت باشی ، ماسک هایت را به موقع به صورت بزنی ، حواست جمع باشد ، به موقع حرف بزنی ، به موقع سکوت کنی  ، ...این همه ، شاید سبب ِ همان جاهایی است در زندگی که  تو تمام ماسک هایت را نشان می دهی ؛ دارایی هایت را روی میز می گذاری ؛ دستت را رو می کنی ، می گویی : ببین ! این منم ! و فکر می کنی باید باورت کنند ... اما به تو لبخند می زنند و فکر می کنند ، مثل همیشه برگه ای در آستینت قایم کرده ای ... .
۰ نظر ۰۱ آذر ۸۹ ، ۲۰:۱۹
آبان دخت
چای داغ و دوش آب گرم ، جواب نمی دهد ؛ جانم یخ کرده ، انگار ... .
۰ نظر ۱۵ آبان ۸۹ ، ۲۰:۲۶
آبان دخت
من خودم هستم ،بی خود این آینه را روبروی خاطره مگیر! هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است ؛ تنها شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزار ساله برخاستم... .  نامه ها  سید علی صالحی   پی نوشت : تعبیر ِ بلوغ ِ سریع را ؛ یک شبه  هزار شب فهمیدن را ، دیشب با جان و روح و استخوانم آموختم.
۰ نظر ۰۸ آبان ۸۹ ، ۲۲:۳۱
آبان دخت
ما هم‌کلام هستیم و بدون کلام ... بیژن جلالی
۰ نظر ۰۱ آبان ۸۹ ، ۰۵:۰۷
آبان دخت
با همه ی ادعای پوست کلفتی ام ؛ گاهی ، تکه های ِ پنهان ِ فراموش شده ای از روحم آنقدر نازک است  که به تلنگری فرو می پاشد  ... .
۰ نظر ۲۲ مهر ۸۹ ، ۰۷:۵۸
آبان دخت
حیلت رها کن عاشقا، دیوانه شو دیوانه شو و اندر دل آتش درآ، پروانه شو پروانه شو هم خویش را بیگانه کن ،هم خانه را ویرانه کن وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو رو سینه را چون سینه ها هفت آب شو از کینه ها وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی گر سوی مستان می روی مستانه شو مستانه شو   اندیشه ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو قفلی بود میل و هوا ،بنهاده بر دل های ما مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو مولانا * حس می کنم ؛ خلائی در راه است .
۰ نظر ۱۲ مهر ۸۹ ، ۰۵:۴۷
آبان دخت
گاهی عاشقانه ها نوشتنی نیستند ؛ نجوا کردنی اند ... نرمینه ی گوش هایت را ؛ به من وام بده !
۰ نظر ۰۷ مهر ۸۹ ، ۰۵:۲۰
آبان دخت