گاه ؛
دلخوش ِ این هستم که در تورق ِ خاطراتت ،پوستری ام ، بر دیوار گذشته هایت ؛
لا اقل در نبش ِ قبر ِ خاطرات پیدایم می کنی ...
پی نوشت : به تو قول داده بودم تلخ ننویسم ... نشد!
و
ندامت ، آخرین گریز روسپیان مستهلک ؛
بی آن که تن را به بستر سپرده باشند
خیانت را با نگاهشان حتا ؛ روزمرگی می کنند ... .
افسوس! که توبه را ریشه در چروک پیشانی است و آماس ِ شکم!
شاهکار بینش پژوه - کافه نادری
در تاریکی ِ شب ؛
دستم کورمال ، کورمال
به دنبال ِ کبریتی می گشت تاِ نیمه ی سیگار ِ داشتنت را با طعم مانده و تلخش به ریه بکشد ...
دیگر چیزی خاطرم نیست...
نپرس!
نه امپراطورم
و نه ستاره ای در مشت دارم
اما خودم را
با کسی که خیلی خوش بخت است
اشتباه گرفته ام
و به جای او نفس می کشم
راه می روم
غدا می خورم
می خوابم
و...
چه اشتباه دل انگیزی...
از : رسول یونان