آبان نوشت

نظرات را منتشر نمی کنم :)

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

دست ِتو را کسی نمی تواند بخواند  ، دست های تو  ، شعر ِ منتشر نشده ی من است !
۰ نظر ۳۰ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۴۲
آبان دخت
تا کنون دقت کرده ای به دستمال چهار تا شده ی کنار ماگ چای ؟  که همان جور که تو سرگرم بازی کردن و مزه مزه کردن ِ کیک و چای هستی ، بی هوا می بینی یک قطره چای ، تَری اش را پَس داده به دستمال و همه اش را آغشته کرده ، آرام و بی صدا ... و بی اجازه حتا !؟ بعضی آدم ها ... آدم های کمی ...  هستند ، که حضورشان همین گونه است ! آرام و بی صدا نشت می کنند به زندگی ات ، به همه ی زندگی ات ؛ چشم باز می کنی و می بینی روزهایت چه همه آغشته به آن آدم شده  بی که حتا یادت بیاید از کِی ، انگار اصلن شده یک تکه ی اجتناب ناپذیر زندگی ات ؛ جزء باید های شیرین ِ زندگی حتا  ... . و من چه همه دوست دارم این آغشتگی ِ ملایم ِ آرام ِ ناغافلکی را  ! که اصلن انگار ذات آغشتگی به همین جاری بودنِ مدام است ، به همین آرام لغزیدن‌های مکرر ،  به سُر خوردن‌های بی‌صدا ،  لابد به گاهی هم افتادن‌ ، و افتادن‌ها و دوباره باز بلند شدن‌ها و سُر خوردن‌ها ... سیالِ ساری، بین ِ پاره‌خط‌های پیاپی ... .
۰ نظر ۲۷ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۰۸
آبان دخت
من شعر می بافم تو نوازش ام می کنی  او می کُشد من کیک می پزم تو چای می نوشی او  کُشته می شود من می نویسم تو می خوانی ام او می لرزد من انار ، دانه می کنم تو به من می خندی او می اُفتد من نگاهت می کنم تو نگاهش می کنی او نابیناست من روزنامه می خوانم تو می نویسی او ساکت است من می بوسمت تو می بویی ام او مُرده است من فکر می کنم تو می خوانی اش او نمی فهمد ...
۰ نظر ۱۷ بهمن ۹۰ ، ۰۸:۵۲
آبان دخت