آبان نوشت

نظرات را منتشر نمی کنم :)

بایگانی
آخرین مطالب

بازگشت

يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۸۹، ۰۴:۲۵ ق.ظ
تا همین دوازده سیزده ساعت ِ پیش  ایستاده بودم روی لبه ی آخر دنیا مردد و تنها   نه مستاصل! می شناسی کجا را می گویم ، همان جا که خدا هم دیگر کاری به کارت ندارد و بی نوا خسته شده بس که منصرفت کرده و توی چموش باز زل زده ای در چشمانش ! همان جا که تمام تعاریف ِ جهان از تمام ِ مفاهیم انسانی ،ناب و سخیف ،زیر سوال است. همان جا که تسلیم محضی ،منفعل ، بی تلاش. همان جا که هوایش بد جور گرفته است. ایستاده بودم و جرات پریدن نداشتم ؛ آرزو می کردم کاش یا جاذبه به آنی چند برابر شود و یا تند بادی ،طوفانی  چیزی بیاید و پرتم کند پایین! ایستاده بودم و اشک هایم را باد بی رحمانه خشک می کرد.اما انگار آن بند ِ نا دیدنی همیشگی بازم گرداند ،تمام ِ مفاهیم انسانی دانه دانه از زیر سوال بیرون آمدند  ،و من دو سه قدم عقب گرد کردم اکنون کم کم دارم برمی گردم ... یادم باشد برای نوه هایم تعریف کنم که : عزیزانم من لبه ی آخر ِ آخر دنیا را دیدم  ؛ از قضا جای خیلی بدی هم نبود... *  آخ که اگر بدانی دلم چقدر برای دستانت تنگ شده !
۸۹/۰۱/۱۵
آبان دخت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی