آبان نوشت

نظرات را منتشر نمی کنم :)

بایگانی
آخرین مطالب

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

يكشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۲۱ ق.ظ

آن روز؛

آشپزخانه شلوغ بود و من ماکارونی آبکش می کردم!  

دخترک؛ روی میز اُپن نشسته بود و تکالیف جمله سازی‌اش را انجام می داد.

پسرک؛ کتابش را به دیوار کنار  ِسینک تکیه داده بود و برای تمرینات انگلیسی اش کمک می گرفت.

 همزمان ... عشق در جان ِمن می جوشید و درد بی تابم می کرد؛

تعلّق بی صبرم می کرد و تعلیق جانم را می گرفت

و اشکی پنهانی چاشنی ِ ماکارونی می شد!

 به یک باره ... چیزی تغییر کرد،

چیزی شکست،

چیزی مُرد،

چیزی زنده شد ... .

همه ی آن چه تمام ِ این سال های سیاه و سخت و معلّق به بهای جان خریده بودم ؛ در نظرم بی بها شد.

تو گویی آزاد شدم به یک باره. تصمیم گرفتم  .

۹۲/۰۳/۰۵
آبان دخت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی